شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ «تو اوج درگيري با دشمن در ارتفاعات قلاويزان ، جايي که تا سه مرحله عراقيها رو عقب زده بوديم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شليک گلوله ها ، دوربين به دست راه افتادم تا روحيه بخش دل پاک بچه ها باشم. به سنگري رسيدم بدون سقف در حاليکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در اين ميان يکي از اين دسته هاي گل منو ديد و گفت: - برادر! يک عکس از من مي گيري؟
- عزيزم ، روراست زياد فيلم برام باقي نمونده ، ناراحت نشيا ، عکس يادگاري نمي گيرم. - خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه ديگه تو اين دنيا نيستم ، ازم عکس مي گيري؟ - برادرم ، اين حرفها چيه ، من مخلصتم . (نمي تونستم تو چشماش نگاه کنم ، يه حس مبهم ولي زيبا تو چشماش موج مي زد.)، بشين فدات بشم تا يه عکس خوشگل ازت بگيرم. ولي يه شرط داره؟ - چه شرطي قربونت برم. - اين که اسم منو حفظ کني !
- تو از من عکس بگير من هم اسم خودتو و هم اسامي فاميلاتو برات حفظ مي کنم! - سيد مسعود شجاعي طباطيايي! - بابا اين که يه تريلي اسم شد ، مي تونم همون آقا سيدشو حفظ کنم!(با خنده) - باشه عزيزم، تا ما رو اينجا نکشي ول نمي کني . بشين اونجا ... - حجله اي باشه ها آقا سيد ، صبر کن اين عطر تي رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنيمتي از عراقي ها بود) به سينه بزنم
( حالا بچه هايي که پشت خاکريز مشغول تير اندازي ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفيه او به سرش ، عطر زدن و مدال آويزون کردنش مي خنديدند.) - کليک... - دست گلت درد نکنه ، زياد از اينجا دور نشي ها ، کارت دارم... ....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صداي الله اکبر بچه ها بلند شد ، اين به اين معنا بود که اتفاقي افتاده...
برگشتم ديدم خمپاره درست خورده بغل دستش... دوربينمو بالا گرفتم ، در حاليکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسي از شهادتش گرفتم.
*صبا*
الله اکبر ...
اي خدا....
عکسشو درست کردم
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top