پيام
+
يه مسير چند صد متري بود که حسابي تو ديد توپخونه عراق بود.مگس نميتونست از اونجا رد شه.چند تا ماشين کوچيک و بزرگ کناره هاي جاده ترکيده بودن.
يه راننده گيلاني که حسابي هم لوتي و سيبيل کلفت بود اومد گفت من ماشين آذوقه رو از اينجا رد ميکنم!
همه حال کردن.گفتن عجب دل و جراتي داره.آخه هيچ راننده اي حاضر نبود از اونجا رد شه.
يکي به راننده گفت: بيا يه ذکر بهت ياد بدم بخوني سالم رد ميشي برادر.

*لوطي*
91/7/11
محمد تقي خوش خواهش
يارو يه سينه اي سپر کرد گفت خودم يه ذکر بهتر بلدم.
بماند، تو ماشينش کلي آذوقه بار زديم و چندتا از بچه ها هم سوار شدن يارو نشست پشت فرمون. و شروع کرد به خوندن:
لب کارون ... (دنده يک)
چه گولبارون ... (دنده دو)
ميشه وقتي که ميبينوم دلداروم ... (دنده سه)
تو قايق ها ... (دنده چهار)
آقا همينجوري از محوطه خطر رد شد و کلي آذوقه به بچه هاي خط رسوند.
صداي تکبير بچه ها بود که از پشت سرش ميومد...
تبسم بهار ♥
:)))))
بوستان ادب و عرفان
منظورتون را از نقل اين حکايت نفهميدم ! ميشه توضيح بدين ؟
محمد تقي خوش خواهش
1.گيلاني بودن راننده....2.لبخند بزن بسيجي
*آسمان*
:)
سمانه-13
خيلي جالب بود!