سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
من کار سعید تاجیک را توجیه نمی کنم اما آقای مطهری...
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : پنج شنبه 90 فروردین 18
زمان : ساعت 5:28 عصر

سلام رفقا.یه چند وقتی بود که نتونستم پیام جدید بدم اما وقتی شنیدم که علی مطهری طی نامه ای به رئیس قوه قضاییه خواستار

محاکمه هتاکان به خانم فائزه هاشمی شده واسه من این سوال ها مطرح شد که :


آقای مطهری من به عنوان یه بسیجی کار سعید تاجیک و تایید نمی کنم اما واسه من چند تا سوال مطرح می شه که


1- تا الان چرا زمانی که به عکس امام خمینی جسارت کردند چرا اون موقع شما نسبت به این کار اعتراض نکردید و سکوت اختیار

کردید؟؟یعنی اون موقع شما نمی تونستید با نامه دادن به رئس قوه قضاییه خواستار محاکمه عوامل این کار بشید؟؟؟ حتی زمانیکه امام

خامنه ای فرمودند :"هرکجا این کار و دیدید محکوم کنید و بر روش سرپوش نگذارید."باز هم کاری نکردید.


2-چرا زمانیکه دختران بسیجی رو لخت می کردند و تو سطل زباله به آتش می کشوندند اعتراض نمی کردید.یا زمانیکه مادر و دختر چادری به

داخل مهد کودک پناه بردن وعوامل اغتشاش توی مهد کودک اونها رو با کلت کشتند آیا اون موقع هم جاش نبود.


من کلا می گم کار سعید تاجیک و تایید نمی کنم اما

 

 

 

آقای مطهری اگر مردم تا الان سکوت کرده اند فقط به حرمت پدر بزرگوارتان بوده ...

 

 

 

دفاع زن تهرانی در حمله اغتشاش گران به یک بسیجی

دفاع زن تهرانی از یک بسیجی در هنگام حمله اغتشاش گران

 

 

برهنه کردن زن حامی ولایت توسط اغتشاشگران

برهنه کردن زن حامی ولایت توسط اغتشاش گران

 

گناه نابخشودنی

 

من شخصا نمی پذیرم یک فرد بسیجی این کونه

به کسی فحاشی کند اما

 

چقدر سکوت....




برچسب ها: سعید تاجیک (1)، علی مطهری و درخواستش از رئس قوه قضاییه (1)، | نظر


لاهیجان...
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : سه شنبه 89 آذر 9
زمان : ساعت 11:52 عصر


نماز را در مسجد احمدیه خواندیم . با شاهرخ مشغول صحبت بودم . مسئول کمیته شرق تهران هم آنجا

بود . من و شاهرخ در حال خروج از مسجد بودیم که مسئول کمیته ، ما را صدا کرد.

وقتی همه از اطرافش رفتند رو به ما کرد و گفت : امام جمعه لاهیجان با ما تماس گرفته . مثل اینکه سران

حزب توده و چریک های فدایی خلق از تهران به لاهیجان رفته اند . مردم انقلابی و مومن این شهر هم از

دست آن ها آسایش ندارند .

بعد ادامه داد : من شنیدم که شما با بچه های کمیته رفته بودید کردستان . تجربه خوبی هم در مبارزه با

ضد انقلاب دارید . برای همین از شما می خواهم که یک کاری برای لاهیجان بکنید .

ماهم قبول کردیم و قرار شد فردا برای دریافت دو دستگاه اتوبوس و امکانات برویم کمیته مرکز .

وقتی صحبت ها تمام شد ، مسئول کمیته نگاهی کرد و با تعجب گفت : آقا شاهرخ ، شما قبل از انقلاب

چیکار می کردید ؟!شاهرخ لبخندی زد و گفت : بهتره نپرسید ، من و امثال من رو امام آدم کرد . ما گذشته

خوبی نداشتیم .

ایشان ادامه داد : آخه از طرف دادستانی آمده بودند برای دستگیری شما ، حتی من عکسی که آورده

بودند را دیدم .

تصویر خود شما بود . می گفتند : این از گنده لات های قدیمیه . تو جلسه ساواک هو حضور داشته . قرار

دستگیر و به احتمال زیاد اعدام بشه .

من هم توضیح دادم که این آقا الآن از بهترین نیروهای کمیته است . گذشته هرچی بوده تموم شده . اما

الآن آدم فوق العاده درستیه .

صبح فردا با دو دستگاه اتوبوس راهی لاهیجان شدیم . به محض ورود به مسجد جامع رفتیم .

امام جمعه شهر با دیدن ما خیلی خوشحال شد . تک تک ما را در آغوش گرفت و بوسید . بعد هم در گوشه

ای جمع شدیم . ایشان هم اوضاع شهر را توضیح داد و گفت :

مردم دیگر جرأت نمی کنند به مسجد بیایند . نماز جمعه تعطیل شده . مامورین کلانتری هم جرأت بیرون

آمدن از مقر خودشان را ندارند .

درگیری نظامی نداریم . اما آنها همه جا هستند . در و دیوار شهر پر شده از روزنامه ها و اطلاعیه های

آنها . نزدیک به چهل دکه روزنامه در شهر راه انداخته اند .

صحبت های ایشان تمام شد . سلاح ها را کنار گذاشتیم . با شاهرخ شروع به گشت زدن در شهر

کردیم  . همانطور بود که حاج آقا می گفت . سر هر چهار راه ایستاده بودند و بحث می کردند .

نماز جماعت را برقرار کردیم . صدای اذان مسجد جامع در شهر پیچید . چند روزی به همین منوال گذشت .

خوب اوضاع شهر را ارزیابی کردیم . شاهرخ هر روز زود تر از بقیه برای نماز صبح بیدار می شد . بقیه را هم

بیدار می کرد . بعد هم پیشنهاد کرد نماز جماعت صبح را در مسجد راه بیاندازیم .

حاج آقا هم خوشحال شد و گفت : اتفاقا پیامبر صلی الله علیه وآله حدیث زیبایی در این زمینه دارند .

ایشان می فرمایند : خواندن نماز جماعت صبح در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح بالاتر است .

بعد از نماز کمی استراحت کردم . عصر بود که با سر و صدای بچه ها از خواب پریدم .

با تعجب پرسیدم : چی شده ؟! شاهرخ جلو آمد و گفت : یکی از بچه ها که قبلا  دانشجو بوده ، رفته و با

اونها بحث کرده . بعد هم توده ای ها دنبالش کرده اند . حالا هم جمع شده اند جلوی مسجد . دارن بر ضد

ما شعار می دن .

رفتم پشت پنجره مسجد . . خیلی زیاد بودند . بچه ها درب مسجد را بسته بودند . بلند داد زدم و گفتم :

کسی اسلحه دستش نگیره ، هیچکس حرفی نزنه ، جوابشون رو ندین . ما باید بریم و باهاشون صحبت

کنیم .

من و شاهرخ رفتیم بیرون . آنها ساکت شدند . من گفتم : برا چی اینجا جمع شدید ؟

جوان درشت هیکلی از وسط جلو آمد و گفت : ما می خواهیم شما رو از اینجا بندازیم بیرون ، اون کسی

هم که الآن با ما بحث می کرد باید تحویل بدید .

نفس در سینه ام حبس شده بود خیلی ترسیده بودم . اصلا نمی دانستم چکار کنم . آن جوان ادامه داد :

من چریک فدایی خلقم . بدون سلاح شما رو از این شهر بیرون می کنم .

هنوز حرفش تمام نشده بود . شاهرخ یکدفعه و با عصبانیت به سمتش رفت . جمعیت عقب رفت . جوان

مات و مبهوت نگاه می کرد .

شاهرخ با یک دست یقه ، با دست دیگر کمربند آن جوان منحرف را گرفت . خیلی سریع او را از روی زمین

بلند کرد .

او را با آن جثه درشت بالای سر گرفته بود . همه جمعیت ساکت شدند . بعد هم یک دور چرخید و جوان را

کوبید به زمین و روی سینه اش نشست .

جوان منحرف مرتب معذرت خواهی می کرد . همه آنهایی که شعار می دادند فرار کردند . شاهرخ هم از

روی سینه اش بلن شد و گفت : بچه برو خونتون !!!

خیلی ذوق زده شده بودم . گفتم : شاهرخ الآن باید کاری رو که می خوایم انجام بدیم .

خیابان خلوت شده بود . با هم رفتیم کلانتری . قرار شد از امشب نیروهای ما به همراه مامور ها گشت

بزنند .

به همه دکه های روزنامه فروشی ها هم سر زدیم . خیلی محترمانه گفتیم : شما از شهرداری مجوز

گرفته اید ؟ پاسخ همه آنها منفی بود . ما هم گفتیم : تا فردا وقت دارید که دکه را جمع کنید .

صبح فردا به سراغ اولین دکه رفتیم . جند نفر از حزب توده با چماغ جلوی دکه ایستاده بودند . اما با دیدن

شاهرخ عقب رفتند . شاهرخ جوان فروشنده را بیرون آورد .

بعد هم دکه را با همه روزنامه هایش خراب کرد . با شنیدن این خبر دیگر دکه ها سریع جمع شد .

یک هفته دیگر در آنجا ماندیم . آرامش به طور کامل به شهر بازگشت . اعضای حزب توده لاهیجان را ترک

کردند و به شهرهایشان رفتند .

نماز جمعه بار دیگر در شهر اقامه شد . وقتی مردم به سوی محل نماز می آمدند به یاد حدیث نورانی

حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله افتادم که می فرماید :

قدمی نیست که به سوی نماز جمعه برداشته می شود مگر اینکه خدا آتش را بر او حرام کند .

با حضور مردم مومن و انقلابی لاهیجان ، کمیته و بسیج شهر راه اندازی شد . ما هم با بدرقه مردم و امام

جمعه شهر به سوی تهران برگشتیم .

((میر عاصف شاه مرادی ، از همرزمان شهید))


یا زهرا...(منبع وبلاگ فانوس)




| نظر


وصیت نامه شهید حاج حسین خرازی
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : دوشنبه 89 مرداد 25
زمان : ساعت 11:38 عصر
شهید حاج حسین خرازی
بسم الله الرحمن الرحیم 
 
من عبدالعاصی حسین خرازی، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد ان علیا و اولاده المعصومین حجج الله. 

گواهی می دهم که ائمه معصومین گفتارشان بر ما حجت و امتثال امر و اطاعتشان واجب ، محبتشان به حکم حق لازم و پیروی آنها 

موجب نجات و مخالفتشان موجب عذاب و آنها امامان و شفعیان روز جزا هستند.
 
انا الله و انا الیه راجعون. این جانب خود را لایق وصیت نمی‌دانم ولی بنابراین که وصیت بعد از رفتن هرکس راهنمای راه او و بیانگر هدف
 اوست من هم بر حکم وظیفه چند کلمه می نویسم.
 
شخصی هستم معتقد به انقلاب اسلامی ایران و رهبری و ولایت حضرت امام خمینی روحی له الفداه ، در عصر غیبت امام زمان (عج).
  
ازمردم می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند. راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز
 جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه دهنده راه آنها باشیم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما می آموختند. 

از خانواده شهدا اسرا، مفقودین می‌خواهم که صبر پیشه کنند چرا که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم و انشاء‌الله انتقام این مظلومین را با مظلوم کربلا یکجا خواهیم گرفت. 

از خانواده معلولین و مجروحین می خواهم که با این عزیزان که برای اسلام رفتند و چنین شدند با صبر و حوصله و خوش اخلاقی برخورد 
کنند چرا که این عزیزان به خاطر بیماری و اینکه اکنون دستشان از انجام وظایفشان کوتاه شد احتیاج به مراقبت ومحبت بیشتری دارند.
 انشاءالله خداوند به شما اجر و صبر عنایت فرماید. دیگر اینکه فرزندان شهدا را فراموش نکنید آنها پدرانشان را به خاطر اسلام از دست 

داده‌اند. در اسلام در مورد یتیمان سفارش زیادی شده است به خصوص یتیمی که فرزند شهید باشد ناگفته نماند که درست است که در

مقابل هرکدام از اینها به شما اجری داده می شود ولی فراموش نکنیم که اینها همه به عنوان یک وظیفه است برای ما که مسلمانیم. 

از تمام اقشار ملت، اعم از کسبه، اطبا مهندسین، علما و سپاهیان به عنوان یک فرد از اجتماع که حق بر گردنش هست تشکر می‌کنم و عرض می‌دارم که هرکدام از شما ممکن است در کار خودکمبودهایی حس کنید و مشکلاتی برای شما باشد. این جانب خواهشمند است 
که موقعیت اسلام و انقلاب و کشور را در نظر گرفته صبر بیشتری کنید و توجه داشته باشید که در مشکلات است که انسانها آزمایش می‌شوند. 
کاری نکنید که خدا نیاورد آن روزی را که شما در مقابل شهدا و خانواده محترمشان جوابی نداشته باشید که بدهید دیگر از مسئولین محترم و مردم حزب الله می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشاء و بی حجابی و... زدند در مقابل اینها ایستادگی کنند و با جدیت هرچه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید. 
و توصیه‌ام به مردم حزب الله و شهیدپرور اصفهان ، شهری که در جبهه‌های نبرد با دشمن و اقتصاد و دیگر امور خیر و صالح پش قدم و حضور فعال و چشمگیر داشته است می خواهم که همچنان انقلابی و دوست داشتنی بمانند و قدر امام جمعه و نماینده ارزشمند حضرت امام حضرت آیت الله طاهری را بدانند که می‌دانند. 
و اما پدر و مادر عزیزم، امیدوارم که مرا حلال کنید و مرا ببخشید چرا که شما با زحمت زیاد ما را بزرگ کردید. با رنج زیاد وسایل راحتی و تحصیل ما را فراهم کردید. شما کسی هستید که در عظمت شما در قرآن خداوند فرمودند «و بالوالدین احسانا» یعنی به پدر و مادرتان نیکی کنید و یا آمده «و لا تقولو لهما اف...» به آنها اف نگویید با آنها روی ترش نکید حال اگر من در انجام وظایفم در مورد شما کوتاهی کردم شما ببخشید چرا که من فرزند شما و شما بزرگترید و مادرم شما برای من خیلی زحمت کشیدید. در حدیث داریم که «الجنة تحت اقدام الامهات» بهشت زیر پای مادران است. به خصوص شما مادری که درتمام احوال و اوقات مراقب اعمال و رفتار ما بودید.... مادر، حسینت را حلال کن و از تمام دوستان و آشنایان و اقوام برای من حلالیت بطلب. 
اللهم اجعلنا من التوابین، اللهم جعلنا من الشاکرین، اللهم اجعلنا من المتقین، اللهم اجعلنا من المؤمنین ، اللهم اجعلنا من الشهداء و احشر نامع الحسین و اصحاب الحسین، الحمدالله رب العالمین، اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان. 
حسین خرازی 
17/11/64 
*بسمه تعالی 
[....] در ضمن این حقیر سر تا پا تقصیر نماز و روزه (140 روز) صد و چهل روز بدهکارم. مقدار قابل توجهی مثلا ده یا 15هزار تومان پول رد مظالم بدهید. احیانا در مقابل کم کاریها و یا استفاده بی جا از وسایل بیت‌المال سپاه لازم است. از همگی التماس دعا دارم. 


متن کامل دومین وصیت نامه حاج حسین خرازی که 50 روز پیش از شهادتش تحریر شده است: 

الهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک و خشیة منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و خوفا منک و شوقا الیک یا ذالجلال و الاکرام حبب الی لقائک و احبب لقائی و اجعل لی فی لقائک الراحة و الفرج و الکرامة 
قبلا چند کلمه‌ای نوشته بودم فکر کنم تکمیلی چندکلمه دیگر باید بنویسم. 
خدایا ! غلط کردم، استغفرالله، خدایا امان، امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال منکر و نکیر در روز محشر و قیامت. به فریادم برس. خدایا !من دلشکسته و مضطرم. صاحب پیروزی و موفقیت تو را می دانم و بس، و بر تو توکل دارم. خدایا ! تا زمان عملیات فاصله زیادی نیست خدایا به قول امام خمینی «تو فرمانده کل قوا هستی» ، خودت رزمندگانت را پیروز گردان و شر صدام و کفار را از سر مسلمین بکن. 
خدایا ! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا ! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب بهره مندم ساز. از تو طلب مغفرت و عفو دارم. 
یا واسع المغفرة ، یا سبقت رحمتة غضبه 
از همسر خوب و ایثارگرم کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم. انشاء‌الله که مرا می بخشی. الحمدالله اگر خداوند فرزندی لطف و کرم فرمود ، به سلامتی او را مهدی و زهرا اسم بگذار و از خوراک و طعام حلال و طیب به او بخوران و او را سرباز و طلبه امام زمان بار و تربیت کن که این خود هدیه‌ای است به پیشگاه خداوند باری تعالی و کاهشی باشد از عذاب قبر و آخرت و قیامت. می دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و زیاده روی کرده باشم . خلاصه برایم رد مظالم و آمرزش بخواهید. 
والسلام 
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار 
رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان 
حسین خرازی 
1/10/1365 
 



برچسب ها: شهید حاج حسین خرازی (1)، وصیت نامه شهدا (1)، | نظر


به یاد مردانی که به دلیل وزن کم خریدار ندارند....
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : شنبه 89 خرداد 1
زمان : ساعت 11:30 صبح

هو الشهید....

الهی بشیم فدات مادر...

سلام مادر باز هم بوی تو تمام کوچه های شهر ما را عطر اگین کرد  باز هم صدای افرادی به گوش ما رسید که خیلی وقت بود که دلمان برایشان تنگ شده بود هوای دیدن آنها به سرمان زده و هر وقت این هوا به سر ما میزند به پیش مادرشان می رویم تا آنها را به جان مادرشان قسم دهیم .هوای آن مردانی که به دلیل وزن کم تابوت هایشان خریدار ندارند ....

هوای آن مردانی که به یاد مادرشان از سینه و پهلو زخمی می شدند ...

هوای آن مردانی که وقتی در جایی می آرمیدند کسی جز مادر پهلو شکسته شان بر سر تربت آنها نمی آید واز آنها یاد نمی کرد...

باز بگویم هوای آن مردانی که جایگاهشان بهشت برین است ....

به یاد آن مردانی که رفتند تا ولایت تنها نماند....

به یاد آن مردانی که رفتند تا انتقام تو را بگیرند......

به یاد ان سبکبالانی که راه حق را پیمودند و رفتند...

چند روز پیش پیکر دو شهید گمنام رو روز شهادت حضرت زهرا تو شهر رشت تششیع کردن

قراربود شب پیکر یه شهید گمنام و بیارن تو شهر ما اما قسمت نبود تا لنگرود و لاهیجان رفت اما رودسر نیومد

لابد ما لیاقت نداشتیم ولی هرچی هست این شهدا بوی حضرت فاطمه زهرا رو می دن

فکر کنم موقع شهادتشون حضرت زهرا کنارشون بود .

جاتون خالی همون شب آقای احمدیان مسئول تفحص شهدای برون مرزی تو شهر ما سخنرانی داشت .شهید پازوکی و شهید محمودوند از معاونین ایشون بودن ماجراهای زیادی از تفحص برا ما تعریف کرد که ان شاالله دفعه بعد نقل می کنم....

فعلا یا علی.....

نظر یادتون نره....




برچسب ها: شهدای گمنام (1)، حاج آقا احمدیان (1)، تابوت های سبک (1)، | نظر


شهید املاکی
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 88 دی 27
زمان : ساعت 11:54 عصر

سخنان مقام معظم رهبری در بین جوانان استان گیلان :

 شهید
املاکی شما ؛ (جانشین لشکر قدس گیلان) ، که توی میدان جنگ شیمیایی زدند و
خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغلدستش ماسک نداشت ، شهید
املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش ! ، قهرمان یعنی این
! ، البته هر دو شهید شدند. هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد اما
این قهرمانی مانند اینها که از بین نمی روند. زنده اند ، هم پیش خدا زنده
اند ، هم دردل ما زنده اند و هم در فضای زندگی و ذهنیت ما زنده اند

 

 

فرمانده شهیدی که ماسک محافظت شیمیایی خود را به یک سرباز داد !


شهید حسین املاکی

فرمانده شهید حسین املاکی خوشتمی ، فرزند رحمت الله ، در روستای «کولاک محله» ، از توابع شهرستان لنگرود در
استان گیلان به دنیا آمد. تولد او با ایام عاشورای حسینی مصادف بود پس
نامش را «حسین» نهادند. حسین چهارمین فرزند خانواده بود.

 در
کودکی جهت فراگیری قرآن کریم به مکتب خانه رفت و خواندن قرآن را فراگرفت.
تحصیلات ابتدائی را در دبستان مصباح کومله به اتمام رسانید. در همان کودکی
فردی پر تلاش و کوشا بود و تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه دکتر معین
آغاز کرد. در کنار تحصیل در امور کشاورزی به خانواده کمک می کرد.

پدرش
در مورد خصوصیات اخلاقی وی در نوجوانی چنین می گوید : «پسری آرام بود و
آزارش به کسی نمی رسید. درعین حال درس خوان و با انضباط بود و برای انجام
فرائض یومیه به مسجد می رفت.»

دوران
متوسطه را در دبیرستان خدمات بهداشت لنگرود مشغول به تحصیل شد. در سال های
آخر دبیرستان با اهداف انقلابی امام آشنا شد و مبارزات مخفی با رژیم پهلوی
را آغاز کرد و در اوایل نهضت فعالانه در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می
جست. بعد از پیروزی انقلاب در مبارزه با ضد انقلاب و اشرار داخلی فعالیت
چشمگیری داشت.

بعد
از اخذ دیپلم در20/6/1359 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
لنگرود درآمد و به عنوان مسئول اکیپ مشغول خدمت شد. مدتی مسئول تربیت بدنی
سپاه لنگرود بود. چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی در شهریور 1359 به همراه
اولین نیروهای اعزامی استان گیلان به سوی جبهه شتافت و در سرحدات مرزی قصر
شیرین و سر پل ذهاب مستقر گردید.
 از
28 خرداد 1360 لغایت 18 شهریور 1360 نیز به عنوان مامور رسمی سپاه در تیپ
کربلا مشغول به خدمت شد. در سال 1361 در عملیات رمضان حضور یافت و بعد از
آن عملیات به همراه هفت نفر از همرزمان لنگرودی خود وارد اطلاعات-عملیات
تیپ کربلا شد و بعد از یک دوره آموزش فشرده مقدماتی جهت شناسایی به خط
مقدم اعزام شدند.

 

سیروس
اکبری-یکی ازدوستان حسین- می گوید: «او بسیار متعبد بود و من بارها او را
در نماز شب دیده بودم.» همرزم دیگرش عباس صیغلی پور در این باره می گوید:
«در امور مذهبی وانجام فرائض بسیار مخلص بود و به لحاظ حساسیت کار اطلاعات
، بچه ها زیاد متوسل به ائمه اطهار می شدند و هر شب بعد از نماز مغرب و
عشا مراسم دعا برگزار می کردند
  و ایشان نیز مرتب شرکت می کرد.»

پدر
حسین نیز می گوید: «همه شیفته اخلاق او بودند ، جذابیت خاصی داشت ، نهایت
عطوفت و مهربانی درایشان بود.» املاکی ، در مدت حضور در جبهه
  در عملیات های متعدد از جمله «ثامن الائمه» ، «فتح المبین» ، «بیت المقدّس» ، «رمضان» و «محرم» شرکت داشت.

در
سال 1361 تصمیم به ازدواج گرفت و مراسم عقد وازدوا ج او باخانم زهرا محرمی
، بسیار ساده و مختصر ، در مسجد محله بر پا شد. اما بیش از دوازده روز از
ازدواج او نگذشته بود که عازم جبهه های جنگ گردید. در 19 آبان 1362 اولین
فرزندش- مرضیه- متولد شد و او حدود پنج ماه پس از تولد دخترش موفق به دیدن
او گردید. از 14 تیر 1361 تا 20 تیر 1364 در لشکر کربلا حضور داشت و در
بدو امر مسئول محور یکم اطلاعات-عملیات و پس از عملیات محرم مسئولیت واحد
اطلاعات-عملیات لشکر 25 کربلا را عهده دار شد. در این مدت نیز در واحد
اطلاعات ، در عملیاتهای زنجیره ای «قدس 1 و 2» نقش بسزائی داشت.

شجاعت
از خصوصیات بارز او بود تا جایی که حضورش در میان همسنگرانش موجب آرامش و
اطمینان می شد. هر کس با او برخورد می کرد تحولی در او ایجاد  می
شد. با وجود اینکه مسئول اطلاعات لشکر بود ولی شخصاً در ماموریتهای
شناسایی خطوط دشمن شرکت می کرد و شناسایی هایش بسیار دقیق و قابل استناد و
طرح ریزی بود. در سال 1364 دومین فرزندش راضیه به دنیا آمد.

برادرش
درباره چگونگی رفتار او با خانواده می گوید: «رفتارش نسبت به خانواده و
همسر و فرزند بسیار محترمانه بود و کمتر عصبانی می شد.» پدر حسین نیز می
گوید: «هرگز با فرزندان خود بد رفتاری نمی کرد ، آنها را خیلی دوست می
داشت و احترام می کرد و به آنها راه و رسم زندگی را می آموخت.»

بعد
از انجام عملیات «والفجر 8» در منطقه عمومی فاو سایر همرزمانش از جمله
سرداران شهید مهدی خوش سیرت و حسین رضوانخواه ، وارد تیپ قدس شدند و به او
پیوستند. آن ها فرماندهی گردان های پیاده را عهده دار شدند و تیپ ویژه قدس
درردیف یگانهای منظم سپاه قرارگرفت و ماموریّت های آفندی برون مرزی نیز به
این تیپ محوّل گردید.

در همین سال بود که سلمان -سومیّن فرزند او- به دنیا آمد.

املاکی
با توجّه به شایستگی هایی که از خود نشان داده بود به عنوان فرمانده تیپ
یکم لشکر قدس و پس از مدت کوتاهی با حفظ سمت ، به قائم مقامی فرماندهی
لشکر قدس گیلان منصوب گردید.

او
ماموریت های آفندی را دنبال می کرد و مستقیماً به همراه گردان های رزمی
فرماندهی عملیات را به عهده داشت. با انجام موفقیّت آمیز عملیّات «نصر4»
ارتفاع زازیله و شهر ماووت عراق را آزاد کردند. در این عملیّات بر اثر
اصابت ترکش از ناحیه دست راست مجروح شد ولی با همان حال در خطوط مقدّم
باقی ماند.

در اواسط سال 1366 به هنگام انجام ماموریتی به اتفاق سردار شهید فرهاد لاهوتی فرمانده
گردان سلمان- دچار سانحه رانندگی گردید. در این سانحه فرهاد لاهوتی به
شهادت رسید و او در حالی که به شدت مجروح شده بود با هلیکوپتر به
بیمارستان منتقل گردید و بعد از بهبودی نسبی بار دیگر به سوی جبهه ها
رهسپار شد.

شانه دری و جاده سید صادق به تصرف نیروهای خودی در آمد.

درکسوت
فرماندهی لشکر در عملیّات «بیت المقّدس6» شرکت جست و بعد از آن در عملیات
«والفجر10» در منطقه عمومی سید صادق- شانه دری حضور داشت. با شکستن مقاومت
نیروهای عراقی در 9  فروردین 1367 دشمن بعثی ،
برای پیشگیری از تداوم عملیات رزمندگان اسلام ، با انواع سلاح های شیمیایی
منطقه را مورد حمله قرار داد که بر اثر آن تعدادی از رزمندگان به شهادت
رسیدند.

در
این هنگام ، حسین متوجه رزمنده ای شد که ماسک ضدّ شیمیایی نداشت به سرعت
ماسک خود را به او داد. اما خود به همراه دیگر یاران ، همچون محمّد اصغری
خواه -فرمانده گردان کمیل- دکتر محمّد جیبی پور و سیّد عباس موسوی و ...
پس از حدود هفتاد و پنج ماه حضور در جبهه به شهادت رسید.

آزادگانی
که در عملیّات «والفجر10» به اسارت رفته بودند ، می گویند: «اکثر
فرماندهان عراقی در برخورد اولیه به هنگام بازجویی ، از آخرین وضعیت حسین
املاکی سوال می کردند و در پی کسب خبر درباره او بودند.» پیکر شهید املاکی
به زادگاهش انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شد.

از وی به هنگام شهادت دو دختر به نام های مرضیه -پنج ساله- و راضیه -سه ساله- ویک پسر به نام سلمان دوساله- به یادگار مانده است.




برچسب ها: شهید حسین املاکی (1)، قهرمان یعنی این (1)، سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهید املاکی (1)، | نظر



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا