سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نارنجک (یکی دیگه از خاطرات شهید ابراهیم هادی)
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : پنج شنبه 91 مرداد 12
زمان : ساعت 12:32 عصر

سلام رفقا یه خاطره دیگه از شهید ابراهیم هادی واستون می زارم امیدوارم که درس مردونگی و از این بزرگوار بگیریم

قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شده بود.

بجز من و ابراهیم سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضود داشتند. تعدادی از بچه‌ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند.

اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. یک‌دفعه از پنجره اتاق یک نارنجک به داخل پرت شد!

دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همین‌طور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباته زدم! برای لحظاتی نفس در سینه‌ام حبس شد، بقیه هم مانند من هر یک به گوشه‌ای خزیده بودند.

لحظات به سختی می‌گذشت اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم نگاه کردم.

از صحنه‌ای که می‌دیدم خیلی تعجب کردم. آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام!!

بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند.

صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود!

در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گقت خیلی شرمنده‌ام، این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق.

ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ‌یک از بچه‌ها نیقتاده بود.

بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه‌ها می‌چرخید.




| نظر



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا