سلام رفقا تو نت داشتم چرخ میزدم یه دفعه به این مطلب بر خوردم واقعا گفتم خودمو با اینا مقایسه کنم.....اول داستان و بخونید
رمضان سال 63 بود. فرمانده تیپ ، برادر «چلوی» ، شهید شده بود.
معاون فرمانده همگی ما را که حدود 140 یا 150 نفر بودیم به خط کرد و گفت: برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که میتوانند ، تا فردا صبح تحمل کنند.
خدا میداند با وجود اینکه بعضی از بچهها هنوز افطار نکرده بودند و تنها از آبی که در قمقمه داشتند خورده بودند ولی جعبه خرما به دست هر کس میرسید میگفت سیرم ، و به نفر بعدی خود میداد و آخرین نفر جعبه خرما را دست نخورده به معاون فرمانده داد.
....ایثار و باید از اینا یاد گرفت نمی دونم شما چه طور خودمو میدونم خیلی مشکل دارم .....
رفته بودیم جنوب یکی از رفقا خیلی حرف قشنگی زد گفتش اومدیم منطقه اومدیم مقتل شهدا رو دیدیم یه عالمه چیز به ما از شهدا گفتن از یه شهید گفتن که نمازش اول وقت بود یکی دیگه رو گفتن که
تو اخلاص تک بود یکی دیگه بود ارتباط خاصی داشت با حضرت فاطمه س یکی دیگه .....گفت اگه فقط یه مطلب از شهدا یاد بگیریم فقط یه مطلب و اونو تو زندگی مون به کار بگیریم مطمئن باشید عاقبت به خیر می شین
ما اگه بتونیم فقط ایثار و از این شهدا یاد بگیریم واقعا عاقبت به خیر میشیم.....
| نظر