نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : شنبه 88 مرداد 10
زمان : ساعت 12:7 صبح
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : پنج شنبه 88 مرداد 8
زمان : ساعت 11:50 عصر
نام: محمد تقی خانوادگی: خوش خواهش تاریخ تولد: 1338 نام پدر: سلمان شغل: آموزگار(فوق دیپلم) * * * رسته تخریب چی محل شهادت: دشت آزادگان ، کربلای هویزه تاریخ شهادت: 1361/6/9 برچسب ها: شهید خوش خواهش - وصیتنامه - (1)، | نظر بدهید نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : پنج شنبه 88 تیر 4
زمان : ساعت 2:57 عصر
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 88 فروردین 23
زمان : ساعت 7:51 عصر
سر کلاس دستمو بردم بالا و گفتم: ببخشید استاد میشه با مثال، پارادوکس را تعریف کنید؟ استاد گفت مثل... حقوق بشر سازمان ملل دموکراسی شورای امنیت
منبع:سایتhttp://dosteto.parsiblog.com | نظر نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : شنبه 88 فروردین 22
زمان : ساعت 12:1 صبح
هو الحق... سفرم به جنوب... سلام .صبح روز پنجشنبه 9 اسفند سال 86 تصمیم گرفتیم با بچه ها بریم جنوب لازم به ذکر که اربعین حسینی هم بود.... قرار بود که ساعت 7 صبح حرکت کنیم اما طبق عادت سپاه ومراکز دولتی ساعت 7 به 9 انتقال پیدا کرد . من تصمیم دارم که برای شما از صحبت های یکی از روهانیون با صفا به نام حاج آقای لونی براتون صحبت کنم ارز شهدا گفت که : "مادر شهیدی بعد از سال ها می اد طلائیه بچه های تفحص هم اون جا تلاش می کردن که پیکر شهیدی رو پیدا کنن تا دل مادر شهیدی رو خوشحال کنن. متوجه شدن یه خانم قصد رفتن نداره . ازش پرسیدن مادر نمی خوای بری گفت نه با کمال تعجب پرسیدن چرا ؟؟؟ گفت اومدم دنبال پسرم که تو طلائیه شهید شده .گفتن خوب مادر این طور هم که نمی شه ما برات وقت تعیین می کنیم اگه تا اون موقع پسرت پیدا نشد باید برگردی .گفت باشه پچه های تفحص هم سه روز به اون مادر وقت دادن . روز اول گذشت جنازه پیدا نشد روز دوم هم همین طور روز سوم هم تا غروب طول کشید مادر شهید هم دیگه از پیدا شدن جنازه نا امید شده بود که دید از زیر خاک یه تیکه چفیه بیرون زده گوشه ی چفیه رو کشید وقتی چفیه اومد بیرون نگاه کرد یه تیکه استخون هم باهاش هست داد زد جنازه پیدا کردم بچه های تفحص هم اومدن جنازه رو آوردن بیرون دیدن پلاک داره نگاه کردن دیدن فرزند همون مادر شهیده. جنازه رو بردن شهر شون دفن کردن. این مادر هر هفته پنجشنبه ها سر مزار پسرش می رفت یه روز براش یه کاری پیش اومد و نتونست بره گلزار شب پسرش اومد تو خوابش و گفت: مادر ما رو آوردی این جا یه سر به ما نمی زنی . گفت : پسرم،من که هر هفته می اومدم اما امروز کار داشتم گفت مادر ما تو طلائیه بودیم هر پنجشنبه حضرت زهرا می اومد پیش ما ." آره شاعر راست می گفت : طلائیه گو سخن با نام حیدر بگو از غنچه های بدر وخیبر آره حضرت زهرا "س"خریدار شهدای طلائیه هستخوشا به حال اونی که تو طلائیه شهید شده.. هیچ می دونستید که خاک طلائیه تا الان 4 با زیر ورو شده طلائیه هنوز خیلی شهید توش دفنه. امید وارم ما هم ادامه دهنده راه اون عزیزان باشیم........... ان شاءالله. چفیه پاره. | نظر بدهید |