به نام
خداوند بسیجیان، از
صدراسلام تاکنون. و به نام اول بسیجی عالم، علی(ع) در روزی که فرزندش سهم عسلش از بیت المال را به
دلیل نیاز، زودتر گرفته بود، بر خود لرزید و فرمود: عزیزم اگر شب گذشته که تو سهم
خود را از بیت المال گرفتی تا صبح در این شهر کسی سر گرسنه بر زمین گذاشته باشد،
علی جواب خدایش را چه خواهد داد؟ و به نام آن بسیجی که تن به شمشیر داد ولی ذلت را نپذیرفت. و به نام آن بسیجی که روزی خواهد آمد و عالم را از بند تبعیض و
بردگی و جهالت نجات خواهد داد. و به نام آن پیر
بسیجی، خمینی کبیر(ره) که رهبر جهان اسلام بود و در خانه
ای ساده می زیست و در گرمای تابستان وقتی خواستند پنکه ای برای او تهیه کنند تا
بدن نحیفش از گرمای تابستان در امان بماند می گوید: چون دیگران از این وسیله بی
بهره اند لازم نیست برای من پنکه بیاورند. و به نام بسیجی13
ساله که نارنجک به کمر بست و به زیر شنی های تانک دشمن رفت و بنیانگذار
عملیات شهادت طلبانه در عصر گریز از مرگ شد. و به نام آن بسیجی
پیرمرد که وقتی فهمید به علت کهولت سن نمی خواهند به جبهه اعزامش کنند با
التماس گفت: ممکن است قادر به گرفتن اسلحه نباشم اما می توانید بدنم را در گونی
سنگری بگذارید و برای ساخت سنگر از من استفاده کنید. و به نام
آن بسیجی که همسرش را برای حفظ دین خدا راهی جبهه کرد و
پس از شهادت همسر مجاهدش در خانه قائدان کار می کرد تا خرج معاش یگانه دخترش را
تامین کند. و به نام آن بسیجی که
فرمانده لشکر بود اما هنگامیکه همسرش از او 5000 ریال دستی می خواهد، از
یکی از دوستانش قرض می گیرد و به او می دهد تا شرمنده همسرش نشود. و به نام آن بسیجی با اخلاص که نماینده حضرت امام خمینی(ره) در
شورای عالی دفاع بود و تمام زندگیش خلاصه می شد در اتاقی کوچک و ساده که در آن بر
روی جعبه میوه پتویی کشیده بود و با همسرش آنجا زندگی می کرد. و به نام آن بسیجی عاشق، که شهردار بود و هنگام عبور از
خیابان وقتی دید که راه جوی آب بسته شده، جوی را به تنهایی باز نمود و بعد از
شهادتش پیکرش هدف خمپاره قرار گرفت تا حتی یک متر از خاک این دنیا را برای تدفینش
اشغال نکند. و به نام آن بسیجی که در
هنگام نبرد چشمان خود را از دست داد ولی تا پایان جنگ هیچگاه خط مقدم را ترک نکرد
و بعد از جنگ هم در جبهه علم تلاش کرد و با چشمان نابینا دکترای علوم سیاسی را از
دانشگاه گرفت. و به نام آن اَبَر مرد بسیجی که با مدرک دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه های آمریکا قید زندگی
راحت مادی را در آمریکا زد و راهی لبنان و ایران شد تا در جنگ و مبارزه مستضعفان
جهان علیه استکبار شرکت کند و عروس شهادت را در آغوش کشید. و به نام آن بسیجی که فرمانده گردان بود و چون از عملیات شناسایی
در آن گرمای تیرماه بازگشت، مسئول تدارکات، کمپوت آلبالویی هدیه لبان خشک و ترک
خورده اش کرد اما وقتی فهمید از این کمپوت به تعداد نیروها موجود نیست با بغض و
ناراحتی از این که دیواری کوتاهتر از دیوار او پیدا نکرده اند، کمپوت را به کناری
نهاد و تنها به نوشیدن جرعه ای از آب گرم قناعت کرد. و به نام آن زن بسیجی که هنگام ازدواج، همسرش به او
گفت: در این دنیا هر کاری برای خوشبختی تو انجام می دهم ولی اکنون در پی سالها که
از آن روز می گذرد هر روز با لبخندی بغض آلود چندین بار برای شوهر قطع نخاعی اش
لگن می آورد و خم به ابرو نمی آورد. و به نام آن زن بسیجی که هر وقت همسر جانبازش تعادل عصبیش را از دست
می دهد، فرزندانش را در اتاق محبوس می کند و خود را در مقابل شوهرش قرار می دهد تا
شوهرش او را آنقدر بزند تا به حال عادی بازگردد. وقتی از
او می پرسند چرا خودت از جلوی او کنار نمی روی؟! پاسخ می دهد: اگر من مقابل او نباشم و مرا نزند، خودش را می زند و به خود صدمه
وارد می کند.
| نظر