سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
باز هم شهدا...
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 88 فروردین 23
زمان : ساعت 7:45 عصر

الهام و شراره  دَم در دانشگاه ایستاده بودند و داشتند صحنه ی تشییع پیکر شهداء را که با حضور دانشجویان زیادی همراه شده بود تماشا میکردند.


دراین حال شراره پوزخندی میزند و به الهام میگوید: اِلی جون دیگه دانشگاه هم شده قبرستون.


وقتی پیکر شهداء را به جایگاه میرسانند، دختردانشجوی که فرزند شهید است این متن را میخواند:


 مزار برخی از شهداء را در دانشگاه قرارد دادند واین باعث غرور ما دانشجویان است که بگوییم ما با عطر شهدا نفس میکشیم و با جوهر خون شهداء قلم علممان را رنگین میکنیم و کسی این را درک میکند که به حقیقت این کلام شهید آوینی رسیده باشد: شهداء شاهد بر باطن حقیقت عالمند و همآنها هستند که به دیگران حیات میبخشند.


الهام با شنیدن این حرفهای دختر شهید گفت: جمش کن حال نداریم.


پسر دانشجویی حرف  آنها را شنید و گفت: ببخشید خانم، خواستم بگم من هزارتا دلیل دارم که بگم شما اشتباه میکنید اما فقط یه چیز میگم و میرم البته شاید ناراحت بشید ولی من خودمم خواهر دارم شما هم مثل خواهر خودم.


 شراره خنده ای میکند و میگوید: برادر عزیزم لطف کنید حرفتان را بزنید.


پسر دانشجو میگوید: شما و امثال شما تا عمر دارید مدیون شهداء هستید.


الهام در حالی که آدامسشومیترکوند گفت: نه بابا! و به اتفاق شراره قاه قاه می خندند.


پسر دانشجو ادامه داد: چون اگر ایران شهداء را نداشت نیروهای بعث عراق همون بلایی را به سر شما می آوردند که به سربعضی از زنها و دخترای عراقی آوردند! منظورم را که میفهمید؟


با این حرف پسر دانشجو، الهام و شراره خندشون را قورت دادند و سرشون را پایین انداختند. 




| نظر بدهید



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا