سلام......
خیلی دلم می خواست برم کربلا اصلا به ذهنم نمی رسید پاشم برم کربلا می گفتم خودش باید بطلبه موقع سینه زنی که میشد می گفتن کربلا دلم آتیش میگرفت بازم حتی به ذهنم نمی رسید پاشم برم
ثبت نام کنم برم کربلا.....
البته این طرز تفکر به خاطر این بود که سال اول دبیرستان دقیق یادم روز پنج شنبه داشتیم تو حیات با رفقا والیبال بازی می کردم یه هو ناظم اومد گفت خوش خواهش با( اسم یکی دیگه از رفقا رو گفت) پاشید برید بسیج
دانش آموزی باید برید مکه......من هاج و واج این طرف و اون طرف و نگاه می کردم آقا شوخی می کنید ...نه پسر الان زنگ زدن ....آقا من سال اولم سال دوم به بعد می تونن ثبت نام کنن .....پسر به من ربطی نداره
پاشو برو بسیج دانش آموزی .من و رفیقم حرکت کردیم سمت بسیج تو راه به زور خودمو کنترل کردم که گریه ام در نیاد آخه جلو رفیقم ضایع بود(تو اون سن اینجوری فکر میکردم) .ولی از چشام معلوم بود که می خوام گریه کنم رفیقم فک کنم این
صحنه رو دید.وقتی رسیدم بسیج به ما گفتن یکی از شماها میتونه بره گفتن یا قرعه کشی یا یکی بکشه کنار من گفتم قرعه کشی رفیقم گفت من می کشم کنار.من هاج و واج نگاش کردم گفتم چرا دلیل آورد
که با بابام می خوام برم و...ولی من هنوزم فکر می کنم تو راه دیده بود نزدیک بود اشکم در بیاد .... شرایط دست به دست هم داد و رفتم مکه
حالا بعد پنج سال تو محرم به کله ام زد پاشم برم کربلا .رفتیم با رفقا در میون گذاشتم و یه کاروان جمعیت جمع کردیم واسه عید کار لنگ خورد شد قبل عید بعد شد بعد از عید آخرشم کنسل شد ....
احساس کردم هنوز آماده نشدم ....آخه اون موقع اول دبیرستان بودم دلم پاک تر بود
اما بالاخره با اون همه هارت و پورت من ، بابا و مامان و خواهرم دارن میرن کربلا به من گفتن میای یه نگاه به حال و روزم کردم دیدم واقعا الان اماده نیستم بهونه اوردم که می خوام با رفقا برم....
ولی آقاجون خودت می دونی که چقدر دوست دارم ....
شاید بگی دوست داشتنت به درد لای جرز دیوار می خوره ولی من با این همه بدی و کوله بار گناهم دوس دارم حداقل یه لحظه حرمتو ببینم حالا که خانواده دارن میان .....
اگه مشکلی نیست سوغاتی ما فراموش نشه....
خدایا یه کاری کن ما از کربلای ایران حوالمونو بگیریم بریم کربلا
| نظر