حمید روکرد به محمد و گفت داداش می خوام موتور و ببرم تعمیرگاه....
محمد گفت چی شده مگه؟؟؟
حمید گفت:چراغ راهنماش سوخته می خوام عوضش کنم....
محمد یه نگاهی به حمید کرد گفت داشتیم داداش من رشته برق درس بخونم اونوقت تو موتورتو ببری پیش یکی دیگه تازه ازت پول بگیره حالا معلوم نیست خوب درستش کنه یا نه
حمید گفت محمد مگه بلدی؟؟؟
محمد مثل همیشه با اون لحجه گیلکی خودش گفت ....تی دست درد نکنه د ادش(داداش دستت درد نکنه دیگه)می دونی چند ساله من موتور دارم بعد تازه رشته ام برق بودا
حمید با محمد قرار گذاشت ساعت 3 خونشون باهم وایستن موتور و درست کنن
ساعت 3 شد محمد اومد خونه حمید
سلام داداش..خوبی
خدار شکر
خوب بسم الله و گرفت شروع به کار کرد این پیچ و باز کرد اونو بست به هر حال بعد نیم ساعت لامپ و وصل کرد همین که راهنما زد دید کار نمی کنه...
محمد بدون هیچ استرسی گفت احتمالا داخلی هم مشکل پیدا کرده دوباره تمام دم و دستگاها رو باز گرد و روز از نو روزی از نو این دفعه تمام دم و دستگاها رو بست و با یه نگاه به حمید گفت این دفعه دیگه کار حله....حمید:ایشالله
محمد دوباره یه بسم الله گرفتو سویچ و روشن کرد دل تو دل حمید نبود حمید همین جوری محمد و نگاه می کرد
محمد گفت اینم از راهنمای چپت بازدن راهنمای چپ چراغ جلوی موتور روشن شد حمید مات و مبهوت محمد و نگاه کرد و دوباره یه نگاه به چراغ راهنما انداخت دید خاموشه
محمد بازم بدون هیچ گونه استرسی گفت احتمالا این دوتا رو به هم اشتباه بستیم همین دیگه چیزیش نیست ببین راست میگم اینم چراغ جلو روبزنم تا راهنمای چپت کار کنه
با زدن چراغ جلو بوق موتور یک سره شد ....
حمید که دیگه داشت شاخ در میاورد گفت محمد این چیه...؟؟؟
محمد باز یه نگاهی کرد و باز هم بدون هیچ نگرانی سینه سپر کرد و باد تو قب قب انداخت چیزی نیست که بیا اینم بوق...
جفت راهنما روشن شد حمید نگاهی به محمد انداخت و گفت داداش دستت درد نکنه اون جوری 4 هزار تون خرجش میکردم میدادم یه چراغ وصل میکرد الان باید 40 هزار تومن بده تا سیم پیچیا ردیف شه
محمد شرمنده ولی با همون حس ابهت قبلی گفت داداش نگران نباش الان خسته ام بی خیال فردا میام رو به راش می کنم
حمید یه نگاهی کرد و گفت نه محمد جان بی خیال الان همین 40 تومن باید درست کنی 400 تومن داداش دستت درد نکنه.....
پی نوشت 1:موتورتون خراب شد ببرید تعمیرگاه
پی نوشت 2:اصلا موتور چیز خوبی نیست
پی نوشت 3:ماجراش تقریبا واقعی بود حمید و محمد راستکی بودن دو تا دوست جدا نشدنی حمید الان داماد محمد و محمد الان تو گردان شهدا است این داستان و از خود حمید شنیدم برامون گفت البته پیاز داغشو خودم زیاد کردم ...یاد همه شهدا بخیر بخصوص محمد سلیمانی که چند سال پیش شهید شد....
| نظر