نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 93 فروردین 3
زمان : ساعت 1:34 صبح
شنیدم خسته ای و قصد رفتن در سفر داری
دل ما را تو ویران کرده ای آیا خبر داری
اگر حالت در این ایام باقی مانده ات خوب است
چرادستی به دیوار و غمی اندر جگر داری
تمام دلخوشی ام در میان کوچه ها این بود
که آن دم در میان آن هیاهو یک سپر داری
تمام سختی ره را چه آسان راه می رفتی
تو در خانه علی داری و در کوچه پسر داری
زمانی که سپر گشتی میان کوچه فهمیدم
تویی آن ماده شیر و دل در آغوش خطر داری
تمام فکر و ذکرت گشته رفتن خوب می دانم
به طفلان زمین گیرت تو آیا یک نظر داری؟
بیا بشکن سکوتت را بیا با من بمان زهرا
مرا از خواهش ماندن چرا تو بر حذر داری
* * *
تمام این غزل های غمین را من نوشتم که
بدانی نوکرانی عاشق و خونین جگر داری
تقدیم به مادر خوبی ها
92/9/18
| نظر