سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دست نوشته ای از شهید احمدرضا احمدی
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : دوشنبه 87 آذر 4
زمان : ساعت 11:39 صبح
این نوشته رو قبلا توی وبلاگم نوشته بودم اما دلم نیومد این دفعه ننویسمش:

رتبه اول
کنکور سال 64

ساعتی قبل
از شهادتش.

چه کسی می
داند جنگ چیست ؟

چه کسی می
داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟

چه کسی می
داند جنگ یعنی سوختن،یعنی آتس،یعنی گریز به هرجا به هر جا که این جا نباشد .

یعنی
اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟دخترم چه شد؟

به راستی
ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟

کدام دختر
دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیندو اخبار آن را گوش دهد.

از قصه
دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟

از مظاهر
شرم و حیاچه کسی یاد می کندکه بی شرمان دامنشان را آلوده کردند.

و زنده
زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند!

کدام پسر
دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟؟؟

چه کسی در
هویزه جنگیده ، کشته شده وآنجا دفن گردیده؟؟؟

چه کسی
است که معنی این جمله را درک کند:

نبرد تن و
تانک؟اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟

چگونه سر
120 دانشجوی مبارز ومظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟

آیا می
توانید این مساله را حل کنید:

گلوله ای
از لوله  دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله
هزار متری شلیک می شود

و در
مبداء به حلقومی اصابت نموده وآن را سوراخ کرده و گذر می کند،

حالا
معلوم نمایید سر کجا افتاده ؟؟؟

کدام
گریبان پاره می شود ؟؟؟

کدام کودک
در انزوار و خلوت اشک می ریزد؟؟

و کدام
وکدام.....؟؟؟

توانستید؟؟؟؟

اگر می
توانید این مساله را با دقت بیشتر حل کنید:

هوا
پیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت ده متری از سطح زمین ماشین لند کروزی را با سرعت
در جاده مهران دهلران حرکت می نمایید مورد اصابت موشک قرار می گیرد.اگر از مقاومت
هوا صرف نظر شود

معلوم
کنید کدام تن می سوزد کدام سر می پرد؟

چگونه
باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟؟؟؟

چگونه
باید آنها را غسل داد؟

و چگونه
بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟؟؟

چگونه می
توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟؟؟

چگونه می
توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه ی کتاب لانه
بگیریم؟

کدام
مساله را حل می کنی ؟ برای کدام امتحان درس می خوانی ؟

به چه
امید نفس می کشی ،کیف و کلاسروت را از چه پر می کنی ؟

از خیال ،
از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیف می گذارد؟

کدام
اضطراب جانت را می خورد ؟

دیر رسیدن
به اتوبوس ، دیر رسیدن به سر کلاس ،نمره گرفتن؟

دلت را به
چه چیز بسته ای؟

به مدرک،
به ماشین به قبول شدن در حوزه ی فوق دکترا؟؟

صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن.

آی پسرک
دانشجو به تو چه مربوط که است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟

به خاک
افتاده است؟

آی دخترک
دانشجو به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟؟؟

آنان را
زنده به گور کرده اند؟

هیچ می
دانستی ؟حتما نه!...

هیچ آیا
آنجا که کارون ،دجله و فرات به هم گره می خورد به دنبال آب گشته ای که اندکی

زبان
خشکیده ی کودکی را تر کنی و آن گاه که قطره ای نم یافتی؟

به امید
فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کنی؟

اما دیدی
که کودک دیگر آب ینمی خورد!

اما تو
اگر قاسم نباشی، اگر علی اکبر نباشی،

 

لا اقل حرمله مباش!.....

که خدا
هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر را به حسین پس نداد.

 

من نمی دانم فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد؟.....

 

پس بیا
حرمله مباشیم.......




| نظر



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا