سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
کوچکترین علمدار
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : چهارشنبه 91 آبان 17
زمان : ساعت 9:50 عصر

کوچکترینی و ماندن برایت سفر نشد
انگار تیر حرمله برایتـــــــــــ ضرر نشد


چیزی نگویمت از غربتت علی
وقتی که اشک پدر برایت سپر نشد


هنگام رفتنت به چه فکر کرده ای
گویا که لشکری برایت خطر نشد


آواز العطش زدل خیمه می رسید
مانع برای ماندن پیش پدر نشد


حتی برای تو اشکی اگر چکید
یالل عجب اینها برای تو سوز جگر نشد


احسنت بر توُ بر مام بی کست
وقتی که ترس در دلتان شعله ور نشد

محمدتقی خوش خواهش
91/8/17




| نظر


روایت مجنون....
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : جمعه 91 آبان 12
زمان : ساعت 10:40 عصر

عشق را مجنون روایت می کند
از رشادت ها حکایت می کند

عشق یعنی تا خدا پرواز دل
پاکی از هرگونه آب و خاک و گل

از صدای ناله ادرک اخاک
از دو دست مانده بر دستان خاک

از حنین و بدر و خیبر با نبی
زخم های کینه بر آل علی

گریه های زینب و اطفال او
دیدن راس حسین و حال او

از قطار کودکان بی سپاه
بستن دست یتیم بی گناه

گویمت از مشک و از چشم و عمود
با تمام قدرتش آمد فرود

ناله ادرک اخاک بالا گرفت
قلب شاه نینوا درجا گرفت

زخم اکبر بس،دگر کافی نبود
کشتن کوچکترین مردش چه سود

دست مولایم که چون بالا رسید
تیر نامحرم گلوی تازه دید

اصغرش بر دست او پرپر زنان
گریه های مادرش پیش زنان

آب اگر میدادیش میشد هلاک
گو به من چیست آیا این ملاک

حق اصغر جرعه آبی نبود؟؟؟
راست گفتی اصغرش خاکی نبود

عشق را مجنون روایت کرد و رفت
دیدها را خون روایت کرد و رفت



محمدتقی خوش خواهش
91/8/12
هرچند از غم کربلا سرودم
اما معتقدم که عید غدیر اذن دخولی برای محرم است

 




| نظر


سعید سهیلی 2 ....ارزشی ها 0
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : سه شنبه 91 آبان 2
زمان : ساعت 1:36 عصر

سلام دوستان
اگه یادتون باشه چند وقت پیش یه فیلم سر و صداش توی کشور پیچید و تو یه دوره کوتاه فروش بالایی کرد اسم فیلم و بهتر از بنده می دونید گشت ارشاد
گشت ارشاد به کارگردانی حسین سهیلی زاده درست شد .
این فیلم ماجرای یه سه تا جوونه که می خوان روزی خودشونو از به هر ترتیبی که هست در بیارن
که یکی از مهم ترین کاراش ادای یه عده بسیجی رو در بیارن و به نام گشت ارشاد ه جوونای مردم گیر بدن و با گرفتن رشوه ولشون کنن
این فیلم از نظر بعضی ها من جمله خود من جنجال زیادی درست کرد چون معتقد بودم (خودمو میگم) بسیج رو تو سه یا 4 نفر خلاصه کرد که هر سه تاشون کلاه بردار بودن
جالب اینجا بود کلاه برداریشون به راحتی توجیه می کرد ،یکی شون چون پدرش معتاد بود باید خرج خونشونو یه جوری در میاورد ،یکیشون به خاطر این که پدرش نزول کرده بود باید قسطای پدر معلمش و میداد
که پدر زندان نره و یکی دیگه هم که باید مهریه زنشو میداد تا زندان نره می بینیم به راحتی فیلم کارهای خلافه سه نفر و توجیه می کرد.
معمولا موقع فیلم سازی اگه بخوان یه گروه یا یه چهره بد نشون بدن طبیعتا چهره خوب رو هم نشون می دن چهره خوب تو این فیلم یه افسر نیروی انتظامی هست که جدا از بسیج و این سه نفر خلاف کار به طور کلی نشون دهنده بسیج فعلی هستند .
و این یعنی همه رو با یه چوب زدن .
زیاد نمی خوام در زمینه فیلم صحبت کنم بیشتر می خوام اشتباه ما بسیجی ها رو بگم
اولین اشتباه :اگه نمی خواستین فیلم اکران بشه چرا اکرانش کردین؟؟؟
مگه فیلم نامه رو نخونده بودید؟؟؟مگه وقتی که فیلم اماده اکران شد برای بازبینی شما فیلمو ندیده بودید؟؟؟
این اولین ضربه ای بود که سعید سهیلی تونست به ما بزنه...
ضربه زیاد  قوی ای نبود ولی کم ضربه ای نبود ..شاید بگم ضربش در حد خیلی از فیلمای دیگه بود
اما...
دومین اشتباه و مهم ترین اشتباه:پایین آوردن فیلم از روی پردهی سینما بود که یه اشتباه بزرگ بود حتی بزرگتر از اشتباه اولی
با این کار جنبه طنز فیلم از بین رفت تاثیر گذاری فیلم بیشتر شد(تاثیر گذاری کمتر در ژانر فیلم طنز) و همه به این نتیجه رسیدن که حتما بسیج و این گونه افراد از این قبیل افراد هستند
شما قدرت این ضربه رو میتونید در جامعه ببینید هر جا میرید به متلک های قدیم یه متلک جدید اضافه شده بچه ها گشت ارشاد اومد......
واین قدرت جنگ نرم است و سینما وسیله ای برای این کار
در این حالت ما دو راه بیشتر نداریم:
1 یا دست روی دست بزاریم و شاهد 3-0 شدن این دیدار باشیم که به گفته خود سعید سهیلی که سیلی محکمی خوردم و منتظر سیلی من باشید
2 دست روی دست نزاریم کاری انجام بدیم کار فرهنگی ای که نشون بده گرگ هایی در لباس میش چنین کار هایی رو انجام میدن کسانی که برای بد نشون دادن بسیج هر کاری انجام میدن
......

دوستان بهترین روش گزینه 2 هست باید با تمام قدرت تلاشمونو بکنیم....




 




| نظر


به یاد شهدای تخریب
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : پنج شنبه 91 مهر 27
زمان : ساعت 11:34 صبح

عشقم آمد امروز از تو بگویم از تو....
از روزهای سختی که جانت را به کف دست میگرفتی تا دوستانت بتوانند از معبر تو رد شوند به خدا برسند
چقدر جالب بود گاهی اوقات خودت هم در این معبر ها به خدا میرسیدی...
واقعا زیباست انگار برای رسیدن خدا معبر بهترین راه است یا درون معبر یا آن سوی معبر به هر حال هر دو ربطی به معبرها داشت....
یادت است چقدر دست و پاهای دوستانت قلع و قمع شد...
براستی که مین ها رحم و مروت نداشتند.....
واکسی کاری نداشت که پوتین هایت واکس خورده بود یا نه....اگر با او شوخی میکردی باید میدانستی که تا بالای زانویت هدیه تو به خدا می بود
ضد نفر هم کاری به خوبی ها و بدیهایت نداشت کار با جانت داشت ...از روی اسمش پیدا بود درست است؟؟؟؟
گوجه ای را یاد  هست؟؟؟ یادت هست چقدر املت دوست داشتی؟؟؟عاقبت مواد تشکیل دهنده املت پاهایت را ربود...چقدر گفتم نخور
یاد قمقمه ای به خیر....کار نداشت تشنه ای یا نه...آه که چقدر بی رحم بود ..درست مثل شمر و عمربن سعد
کیکی عاشق دیابتی ها بود حالی به انها میداد که صخره ای و پدالی به انها حال نمی داند
اه چه بگویم دیگر.....
از کدام شب ها که برای معبر زدن میرفتی و منور وسیله ای میشد برای کباب شدن رفیقت دمای 2000 درجه خیلی بود نه؟؟؟؟
یاد هست وقتی پایت به منور خورد و منور روشن شد ؟؟؟
فکر میکردی عملیات لو رفت؟؟؟اما بعد دقایقی نوری ندیدی.گفتی حتما عمل نکرده خدا را شکر کردی خدایا شکرت ....به رفیقت گفتی به خیر گذشت بلند شو بریم جوابی نشنیدی برگشتی دیدی شام حاظر است
کباب سوخته رفیقت کنارت بود .....
یادت هست زمانی که پایت به تله انفجار گیر کرد....می دانی چه می گویم ...همان سیم واصلی که میان دو دوست را شکر آب می کرد...همان سیم واصلی که باعث پر کشیدن رفیقت شد
وقتی پایت گیر کرد رفیقت برای عدم لو رفتن عملیات جانش را سپر کرد و خود را بر روی مین انداخت .....
عمو جان، عموی خوبم شندیم تو همان رفیق بودی که خود را به روی مین انداختی .....دمت گرم خیلی مرد بودی

بعد یک نسل در میان ظواهر زیبای دنیایی و درمیان گمشده هایی از جنگ تو را همچون صفحه ای خاک خورده بیرون کشیدم تا چندی با تو و دوستانت درد و دل کنم
اما چه بگویم که فکر میکنم زیبایی های آنجا و بدی های من ما را از هم دور کرده...
عمو جان من که تو را ندیده ام درست بعد 10 سال بعد از پرکشیدنت بر روی زمین فرود آمدم
اما این را بدان تا ابد و دهر جوان مردی هایت در خاطرم میماند و تو را الگوی راه خودم قرار میدهم



یاد تمام جوانمردی هایتان بخیر.........ما را هم دعا کنید

 




| نظر


ماجرای حمید و محمد
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : سه شنبه 91 مهر 11
زمان : ساعت 9:36 عصر

حمید روکرد به محمد و گفت داداش می خوام موتور و ببرم تعمیرگاه....
محمد گفت چی شده مگه؟؟؟
حمید گفت:چراغ راهنماش سوخته می خوام عوضش کنم....
محمد یه نگاهی به حمید کرد گفت داشتیم داداش من رشته برق درس بخونم اونوقت تو موتورتو ببری پیش یکی دیگه تازه ازت پول بگیره حالا معلوم نیست خوب درستش کنه یا نه
حمید گفت محمد مگه بلدی؟؟؟
محمد مثل همیشه با اون لحجه گیلکی خودش گفت ....تی دست درد نکنه د ادش(داداش دستت درد نکنه دیگه)می دونی چند ساله من موتور دارم بعد تازه رشته ام برق بودا
حمید با محمد قرار گذاشت ساعت 3 خونشون باهم وایستن موتور و درست کنن
ساعت 3 شد محمد اومد خونه حمید
سلام داداش..خوبی
خدار شکر
خوب بسم الله و گرفت شروع به کار کرد این پیچ و باز کرد اونو بست به هر حال بعد نیم ساعت لامپ و وصل کرد همین که راهنما زد دید کار نمی کنه...
محمد بدون هیچ استرسی گفت احتمالا داخلی هم مشکل پیدا کرده دوباره تمام دم و دستگاها رو باز گرد و روز از نو روزی از نو این دفعه تمام دم و دستگاها رو بست و با یه نگاه به حمید گفت این دفعه دیگه کار حله....حمید:ایشالله
محمد دوباره یه بسم الله گرفتو سویچ و روشن کرد دل تو دل حمید نبود حمید همین جوری محمد و نگاه می کرد
محمد گفت اینم از راهنمای چپت بازدن راهنمای چپ چراغ جلوی موتور روشن شد حمید مات و مبهوت محمد و نگاه کرد و دوباره یه نگاه به چراغ راهنما انداخت دید خاموشه
محمد بازم بدون هیچ گونه استرسی گفت احتمالا این دوتا رو به هم اشتباه بستیم همین دیگه چیزیش نیست ببین راست میگم اینم چراغ جلو روبزنم تا راهنمای چپت کار کنه
با زدن چراغ جلو بوق موتور یک سره شد ....
حمید که دیگه داشت شاخ در میاورد گفت محمد این چیه...؟؟؟
محمد باز یه نگاهی کرد و باز هم بدون هیچ نگرانی  سینه سپر کرد و باد تو قب قب انداخت چیزی نیست که بیا اینم بوق...
جفت راهنما روشن شد حمید نگاهی به محمد انداخت و گفت داداش دستت درد نکنه اون جوری 4 هزار تون خرجش میکردم میدادم یه چراغ وصل میکرد الان باید 40 هزار تومن بده تا سیم پیچیا ردیف شه
محمد شرمنده ولی با همون حس ابهت قبلی گفت داداش نگران نباش الان خسته ام بی خیال فردا میام رو به راش می کنم
حمید یه نگاهی کرد و گفت نه محمد جان بی خیال الان همین 40 تومن باید درست کنی 400 تومن داداش دستت درد نکنه.....

 

پی نوشت 1:موتورتون خراب شد ببرید تعمیرگاه
پی نوشت 2:اصلا موتور چیز خوبی نیست
پی نوشت 3:ماجراش تقریبا واقعی بود حمید و محمد راستکی بودن دو تا دوست جدا نشدنی حمید الان داماد محمد و محمد الان تو گردان شهدا است این داستان و از خود حمید شنیدم برامون گفت البته پیاز داغشو خودم زیاد کردم ...یاد همه شهدا بخیر بخصوص محمد سلیمانی که چند سال پیش شهید شد....




| نظر



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا