سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درد دل....
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 93 فروردین 3
زمان : ساعت 1:34 صبح

شنیدم خسته ای و قصد رفتن در سفر داری
دل ما را تو ویران کرده ای آیا خبر داری

اگر حالت در این ایام باقی مانده ات خوب است
چرادستی به دیوار و غمی اندر جگر داری

تمام دلخوشی ام در میان کوچه ها این بود
که آن دم در میان آن هیاهو یک سپر داری

تمام سختی ره را چه آسان راه می رفتی
تو در خانه علی داری و در کوچه پسر داری

زمانی که سپر گشتی میان کوچه فهمیدم
تویی آن ماده شیر و دل در آغوش خطر داری

تمام فکر و ذکرت گشته رفتن خوب می دانم
به طفلان زمین گیرت تو آیا یک نظر داری؟

بیا بشکن سکوتت را بیا با من بمان زهرا
مرا از خواهش ماندن چرا تو بر حذر داری

* * *

تمام این غزل های غمین را من نوشتم که
بدانی نوکرانی عاشق و خونین جگر داری 


تقدیم به مادر خوبی ها
92/9/18 




| نظر


مصطفی داداش همیشه به یادتم
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 92 تیر 16
زمان : ساعت 2:4 صبح

 

مصطفی رفیق صمیمی من بود
از 6 سالگی با هم آشنا شدیم
بچه سر زبون داری بود
پیش دانشگاهی بودیم اومد گفت چی دوست داری مهمونت کنم
گفتم چی شده مگه گفت حوزه قبول شدم
اول فک می کرد قم قبول شده بعد طی مشکلاتی اومد حوزه علمیه تهران-چیذر
بچه فوق العاده باصفایی بود
با ارتباط عمومی فوق العاده بالا
ده بیست نفر و مسجدی و هیئتی کرده بود
مصطفی نه تنها یه رفیق خوب بود واسم بلکه یه مشاور خوب هم بود
بیشتر اوقات با هم بودیم
تمام خنده شوخی هامون با هم بود
ایام فاطمیه هیئتمون دو شب مراسم داشت
شب دوم وقتی روضه خوندم و مراسم تموم شد رفتم با بچه سلام علیک کنم دیدم صدای مصطفی انگار از ته چاه در می آد گفتم چرا صدات این جوری شده؟
گفت بد روضه می خونی این جوری میشه دیگه داداش
دو سال قبل برنامه محرمش این بود بعد از ظهر میرفت هیات رایت العباس(حاج محمود کریمی) بعدش هیئت الرضا(حاج عبدالرضا هلالی) بعدش هیئت عشاق العباس(حاج روح الله بهمنی)
اما سال قبل برنامش این بود مجلس خونگی حاج آقا مجتبی تهرانی می رفت
من مصطفی خیلی به هم نزدیک بودیم
صبح روز پنجشنبه (امروز 15 هم تیر شما یه هفته قبل و حساب کن) با هم رفتیم مغازه یکی از رفقا (روز کنکور ریاضی) داشت خاطرات دوران کنکورش و برام تعریف می کرد
چقدر خندیدیم
گفتم بعد از ظهر چی کاره ای گفت می خوام برم کوه فردا میام
روز جمعه سات حوالی چهار و نیم بهم زنگ زدن مصطفی مرده
من هنگ کردم مات و مبهوت پرسیدم این چه شوخیه که می کنید
گفتن نه حقیقت داره
گفتم چه جوری گفت سنگ افتاد رو کمر مصطفی بعد مصطفی خون ریزی داخلی کرد مرد
با هلی کوپتر پایین آوردنش
مصطفی رفیق صمیمی من
طلبه حوزه علمیه چیذر
رفیق خوش خنده من
از دنیا رفت
تا حالا این قدر مرگ و به خودم نزدیک ندیده بودم
ولی مرگ مصطفی فقط من و یاد یه حرف انداخت
تو خودت چی کار کردی؟؟؟؟
اگه حضرت عزرائیل اومد آماده هستی؟؟؟؟
اگه پرسیدن من ربک چی داری بگی؟؟؟
خدایا شب اول قبر،فشار قبر،سرازیری قبر،سوال نکیر و منکر قبر،علی و اولاد علی به دادمون برسان....
راستی تو پرانتز بگم پیراهنی که مصطفی تو هیئت می پوشید و با هاش دفن کردن
مصطفی داداش بدون تا ابد به یادتم.....




| نظر


پلاک هشت.....
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : یکشنبه 91 اسفند 27
زمان : ساعت 5:51 عصر

اینجا بهشت است.....
اینجا جایی است محل رفت و آمد فرشتگان است....
اینجا جایی است که خدا به بهترین شکل دیده می شود...
اینجا جایی است به دور از همه زرق و برق های دنیا بهترین می توانی باشی....
اینجا جایی است که ساکنانش بوی خدا را می دهند ....
اینجا همه همیدیگر را دوست دارند....
اینجا همه به هم محبت می کنند...
اینجا برای خوشحالی خدا همه تلاش می کنند...
اینجا همه از ریا بدشان می آیید...
اینجا نخاله کم پیدا می شود...
اینجا والمری زیاد پیدا می شود...
اینجا هر چیزی می تواند بهانه ای باشد برای پرواز....
اینجا خیلی خوش می گذرد...
اینجا کسی به رفیقش از پشت خنجر نمی زند....
اینجا شب ها شلوغ تر از روز هاست...
اینجا خشاب 40 تایی همه پر پر است...
اینجا صفای دیگر دارد...
اینجا هوا هوایی دیگر دارد...
اینجا کسی نمی گوید فلانی بد است فلانی خوب...
اینجا کسی نمی گوید پول این بیشتر است و پول آن کمتر...
اینجا همه ثروتمندند ....
اینجا بهشت است رفیق بهشت ...
اینجا پرواز است پرواز....
اینجا عشق است عشق...
اینجا پلاک هشت است.....


اگه دلت گرفت یه سر برو به این آدرس بهشت پلاک هشت منزل شهدا.....




برچسب ها: پلاک هشت (1)، منزل شهدا (1)، شهدا (1)، | نظر


سکانس برتر(ماجرای هواپیمای پهپاد)
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : جمعه 91 آذر 17
زمان : ساعت 11:56 صبح

سکانس اول
آقا سلام دوتا نون
بفرمایید
داداش سه تا نون بی زحمت
برفایید خواهر
نوبت من رسید
داداش خسته نباشی یه سه تا نون می خواستم
باید صبر کنی تا تنور بعدی
چشم
تو همین گیر و دار بودیم که یه  کامیون ترمز کرد یه نفر ازش پیاده شده
یه مرد میانسال اومد آخر صف وایستاد
قیافش می خورد تو زندگی زیاد سختی کشیده
پلیور قدیمی پوشیده بود
صورت چروکیده پیراهن قدیمی یه کامیون قرمز همه نشون میداد سنش زیاد نیست اما سختی زیادی کشیده
یه مرد دلنشین

سکانس دوم
همه تو صف بودیم منم اولین نفری بودم که باید تو این تنور نون می گرفتم
اون مرد آخر صف بود یه هم شاطر مرد و دید
هی صداش کرد
آقا فلانی آقا فلانی هواسش نبود
به هر حال متوجه شد گفت بیا تو
مرد رفت تو
چه خبر؟؟؟
خبر سلامتی
چی کار می کنی ؟؟
هیچی هستم
نون واسه خونه می خواستم می خوام قبل اذان برم بهم نون می رسه؟؟؟
آره بابا چند تا می خوای؟؟؟
2 تا
آره می رسه

سکانس برتر
تو این گیر و دار بودیم که مرد گفت:
خبر داری ایران یه هواپیما دیگه رو از آمریکا گرفته
هواپیمای چی؟؟؟
از این هواپیمای جاسوسی بود دیگه خلبان هم نداره فقط مخصوص جاسوسیه(معلوم بود اسم پهپاد و نمی دونست)
نه بابا
آره من نمی دونم این آمریکا هی می گه می خواد با ایران ارتباط برقرار کنه ولی من نمی دونم این جاسوسیش دیگه چیه؟؟؟


پی نوشت1: حرف مرد ساده کارگر همیشه برای من سوال بود شرط ارتباط برقرار کردن جاسوسی نیست
پی نوشت2:شرط ارتباط برقرار کردن دوستانه هم فک کنم همین باشه اگه خواستیم با یه نفر ارتباط دوستانه برقرار کنیم باید این جوری باشیم ای جوری متوجه شدید دیگه...دی
منظورم رو راست باشیم...
پی نوشت3:این جوری باشیم شرط اصلی زندگی یعنی شرط کف دسته......می دونید که....همش باید با همه چی هرکی حتی با خودمون باید رو راست باشیم....




| نظر


بوی سیب
نویسنده : محمد تقی خوش خواهش
تاریخ : دوشنبه 91 آبان 22
زمان : ساعت 7:40 عصر

از بوی سیب دلش را که غم گرفت
حال و هوای روضه و اشک و حرم گرفت
حسی عجیب باعث این شد قلم گرفت
مثل همیشه تکه ای از محتشم گرفت


باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است


گویا دوباره روضه روضه اطفال تشنه است
حرفی زتشنگی عطشناک چشمه است
بحث حسین و سر و خون دشنه است
شاعر برای چینش این شعر تشنه است


روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه بر امد زکوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار


دشمن تمام جسم عمو را عصاره کرد
راسش که هیچ تنش تکه پاره کرد
وقتی حسین تن عباس را نظاره کرد
آهی کشید و به معجر طفلان اشاره کرد
با قد خم خیمه عباس را فتاده کرد
دشمن به حال نحیفش نشانه کرد


وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند

وقتی که روضه به بحث علم رسید
یک قطره خون آمد و روی قلم چکید
وقتش رسید و به سوی حرم دوید
چیزی به جز غارت ارباب غم ندید
بی اختیار ناله ای از فرط غم کشید
شاعر سکوت کرده و از محتشم شنید

این کشته فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست

نایی به نی نبود و قلم هم توان نداشت
یک باغ گل خبر از باغبان نداشت
بحر رسید به خدا او زمان نداشت
یک باغ گل خبر از باغبان نداشت
دیگر حسین بود و کسی که جوان نداشت
وقت وداع زینب مظلومه جان نداشت
مهلا ...مرو که طاقت سر بر سنان نداشت


نگاه چشم دختر زهرا در آن میان
برپکر شهید امام زمان فتاد
بی اختیار نعره هذا حسین از او
سرزد چنانچه آتش از او در جهان فتاد

محمدتقی خوش خواهش
ابیات به رنگ قرمز سروده محتشم کاشانی است

 

 

 

 

 




| نظر



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا